یکروز . همسر آقای مدیر تعدادی لباس کهنه، که بیشترشان پارهپوره بود، به پدر داد. اما خودم توانستم وصلهشان کنم. این طوری بود که اولینبار صاحب شلواری شدم که خشتک هم نداشت و خودم برایش دوختم. بالشها را وقتی وصلهکردم، قشنگتر از مال خودمان شدند. بیشتر وقتها کسانی که پیشمان میآمدند تحسینم میکردند چون همهچیز در خانة ما تمیزتر و مرتبتر از خانههای دیگری بود که مادر هم داشتند.
ص 34
آبزیپو، آنا ویمشنایدر، ترجمة زهرا معینالدینی، نشر نو.
پر از سختی و دلشکستگی و همچنین سنگدلی معمول ناشی از شرایط حاکم است اما امید و پایداری حتی ناشی از جبر روزگار هم در آن موج میزند.
درباره این سایت